عشق

عاشق و معشوق...سوز دل

عشق

عاشق و معشوق...سوز دل

اخرین ترانه

می سپارم به شما،

ترانه هایِ دل را ....!!

ناگهان غمگین نشود،

لحظه هاشان بی من ....

 

- ....

- می دونید .... دل کندن سخته .... امـــــــــــــــــــــــــــــــا ....!! بعضی وقتا رفتن، چیزیُ با خودش میاره

  که نه تنها جای تمام زخم هایِ جدایی رو می پوشونه بلکه یه دنیا آرامشم با خودش داره ....

- تمام نوشته های اینجا رو خودم نوشتم یا تنهاییام .... نمی دونم؟ .... ولی همش برای تو بود ....

  و برای تو هم تا همیشه اینجا می مونه .... 

- برای تمام اونایی که برای من نوشتن، یا اینکه اینجا رو خوندن، یا اینکه گفتن چقدر غمگینه و برای

  همیشه از اینجا رفتن .... یا نه .... بذار برای همه دعا کنم ....

  خدایا برای تمام آدما خوشبختی، امید و توکل به تو رو آرزو می کنم ....

  یادتون نره که خدای اون بالاها .... انقدرام دور نیست .... 

 

- انگار وقتشه .... وقت رفتن ....

  بذار یکبار دیگه بگم .... برای آخرین بار ....

 دوستت دارم .... زیــــــــــــــــــــــــــــــــاد .... خیـــــــــــــــــــــلی زیاد ....

 

- اینجا مولدگاه باران است

  می شود به معنای حقیقی بارید 

  آسمانش همیشه ابری خواهد ماند

  و همیشه عشق برای ما بیدار است ....

 

- اینجا رو هیچ وقته هیچ وقت فراموش نمی کنم ....

...........................................................................................................................................

                           اگر غریبه ای نبود هیچ گاه بارانی نمی بارید .... هیچ گاه ....

 

- برای همیشه

        بد رود ....

 

- نقطه ....

     می رویم تا ما شویم ....

لحظه های بدون تو

گاهی عجیب،

دلتنگِ چشم هایت می شوم .....

و چقــــــــــــــــــــــــــــــــدر ساده، مرا نمی بینند .....

 

- تا حالا شده اِنقدر دلتون برای کسی تنگ بشه که دست و پاهاتون اَلکی بلرزه؟

- دارن اذان صبح و می گن ..... خدایا، برای تموم مهربونیات ممنون .... خدایا مواظب شیدای من باش ....

- راستی .....

  موهامو کوتاه کرده بودم!! .... خوب شده بود؟؟

  جوش روی پیشونیمم هنوز بیرون نزده بود .... اما خیلی بزرگه!! .... نه؟؟

  ریشامم که گفتی بالاش نامرتب شده، مرتب کرده بودم .....!! خراب نشده بود؟؟

- خیلی دلم می خواست باهات حرف بزنم، نگات کنم، امـــــــــــــــــــــــــا ....

  و باز پنجره رنگ غروب را گرفت ..... اما این بار، دلتنگ تر ....

- آدما رو هیچ وقت نمیشه به کاری که تمایلی به اون ندارند مجبور کرد .... مگر اینکه تمایل ِ اون کار و

  درون اون شخص ایجاد کنی .... توو این چهار سال فن اوری  خوندن، اینو خوب یادگرفتم .....

- هر جا دوست داری همونجا باش .... فقط می مونه این دل،

                                                که نمی دونم وقتی بهونت و می گیره بهش چی بگم ....؟؟؟؟

- مواظب خودت باش ..... یادت نرهااااااااااااااااااا .....

 

- گاهی عجیب،

دلتنگِ چشم هایت می شوم .....

و ....

به نام تنها گل محبتی که در دلم رویید [[شیدا]]

به نام تنها گل محبتی که در مرداب دلم رویید..

پاییز اومد با تمام رنگهاش با تمام زیباییهاش . خیلی آروم تو شهر قدم گذاشت.

پاییز اومد  پاییزی که دوست داشتنی بود . پاییزی که تموم رنگهاش خاطره بود

اما اینبار تنها اومد تنهای تنها انگار می دونست نمی تونم صدای قدم هاش رو

تو کوچه پس کوچه های دلم تحمل کنم می دونست نمی تونم صدای خش خش

برگهای زرد بی گناه آرزو هام رو زیر پاهای وحشیش بشنوم . پاییز اومد و باز از این

همه رنگ دلم گرفته . کاش پاییز همونطور که نگاهت رو از من گرفت می تونست

یادت رو هم از من بگیره . کاش جای آرزوها خرمن خاطراتم خاکستر می شد کاش

بنای عظیم غرورم را با نگاهی ویران نمی کردم که حالا زیر این آسمون خاکستری

بر سر خرابه هاش اشک حسرت ببارم . حالا که اینطور سر جنگ داری به کی تکیه

کنم ؟ حالا که سکوت مهمون تنهاییم شده  چطور بگم داری اشتباه می کنی ؟ دیگه

اشک هم قدرت برداشتن این بغض سنگین و نداره . این روزها حتی خاطرات خوش

هم به دلم زخم می زنند و تو .... . تو که هنوز نتونستم دلم رو از نگاهت پس بگیرم .

تو که از همه چیز بی خبری و فقط دلم رو زخم می زنی تو که .... .

کاش می تونستم یه دل سنگی مثل آدمهای دیگه داشته باشم تا جای خالی دلم رو

حس نمی کردم اونوقت می تونستم حرفهات رو قبول کنم اونوقت دیگه به خواست تو

عذاب نمی کشیدم . اگه تو منو لایق عذاب می دونی حرفی ندارم . گاهی شک می کنم

 اونی که نگاهش خورشید آسمونم بود اونی که کلامش آرامش دنیای من بود تو بودی ؟؟؟

پس چرا حالا .... .حالا بیشتر از هر چیز منتظر بارونم تا هق هقم رو پشت هق هق اشکهاش

پنهون کنم .حالا من یه پاییز واقعی می خوام تا با اشکهاش تموم پیکرم رو بپوشونه اونوقت

من و پاییز یکی می شیم مست از بوی خاک بارون خورده و خیره به کوچه هایی که تک و

تنها زیر اشکهامون تو سیاهی شب گم می شن.

خوب میدونم این حرفها دیگه بیهوده اس . می دونم دیگه هیچ وقت نمی تونم تو شهر چشمات

قدم بزارم . کاش می دونستی رفتنم رو نمی خواستم . کاش همون وقت که هنوز مسافر شهر

چشمات نشده بودم چشمات رو به روم می بستی . کاش همون وقت که لبخند رو گوشه ی

لبات دیدم چشمامو می بستم . حالا چه کنم که آسمونش همیشه بارونی می شه این گریه ها

و این بغض همیشگی دیگه براکم شده عادت . دل کندم از شهری که مال من نبود رفتم که تو

سیاهی شبها گم نشم رفتم که خیال همه رو راحت کنم رفتم که دیگه هیچ وقت نباشم رفتم

که دیگه هیچوقت دل مهربونت رو زخم نزنن .

باید می رفتم راهی جز رفتن باقی نبود بودنم فریاد خاموشی بود که فقط بغض و اشک به من

 هدیه داد . حالا تک و تنها تو خزونی که زود تر از همیشه به دلم پا گذاشته که گلهای حسرت که

 زیر برگهای خشک و زرد آرزو هام سر در آوردم خیره می شم .

من اولین رهگذر این جاده نبودم و آخرین هم نشدم ثانیه ها رد پاها رو پاک می کنند طوری که

انگار هرگز کسی ازین جاده گذر نکرده بود ...